ماه به نیمه که میرسد، آن ماه دیگر عجیب زیبا میشود. حالا تصور کن هم ماه تمام است و هم طاووس اهل بهشت به دنیا آمده است. بدون شک درهای رحمت گشوده میشوند تا تو عشق را هدیه بگیری.
مولای من! میلادتان مبارک ای ماه تمام عالم هستی
فقط بدانید عجیب دلم برای شما تنگ است و کاش بودید و از میان این مههای غلیظ تردید روزگار به سلامت به قله دوستی با خدا میرسیدیم چرا که شما خود نشانِ راه هستید.
از دلتنگیها که بگذریم. غرض این بود که این گلها تقدیم به شما که خود معنای زیبایی هستید و تولدتان مبارک
یک شوخی بود همه چیز، به خنده گفتم موضوع انشا، علم بهتر است یا ثروت؟
استاد برگشت و گفت: خوبه، با این موضوع انشا بنویسید.
سر کلاس معادلات دیفرانسیل گفت بیا مقابل بچهها و انشایت را بخوان.گفتم نه! گفت باشه همان جا بخوان.
انشا را که خواندم. استاد با خودش انشا را برد. بعدها صدایم کرد و این کتاب را به من معرفی کرد.
درست ده سال پیش اولین بار بود که کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب» را خواندم. کتابی که لایههای پنهان توسعهیافتگی را بر تو عیان میکند. اصلا انگار نویسنده مو را از لای ماست بیرون کشیده باشد، تازه میفهمی آنجا که آوینی نوشته است فدا کردن اعتبار، شخصیت، حرمت و حیثیت انسانی به پای بت علم و فنشناسی، سوغات بزرگ تمدن مصرفی است»، یعنی چه؟
آنکه که سید مرتضی نوشته است نظام آموزشی دانشگاهی نظامی "عرضی" است.پیوند طولی بین علوم در نظام آموزشی کنونی گم شده است و دیگر هیچ روحی وجود ندارد که این اعضای پراکنده را به یکدیگر پیوند دهد. فیزیک، شیمی، ریاضیات، ادبیات، فسلفه و معارف اسلامی و . در عرض یکدیگر قرار گرفتهاند و دانشجو میتواند بدون آنکه در ذهن خویش پیوندی طولی بین این مواد درسی پراکنده برقرار کند و جایگاه هر یک را در مجموعه مقالات خویش بداند، هر یک از این مواد را دنبال کند».
آری تازه میفهمی چرا رشد نمیکند، تمام اجزای فکر ما را عرضی چیدهاند، مسیر رشد اما در راستای یک طول است.
به بهانه امروز، روز بزرگداشت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی، خواندن این کتاب را توصیه میکنم و سپاسگزارم از استاد معادلات دیفرانسیلم به خاطر معرفی این کتاب بعد از آن شوخی انشا.
زمستان شاید سرد باشد اما استاد تطهیر و سپیدی است
زمستان استاد خوش اخلاق و آرام ایستادگی است. او یاد میدهد که در سرمای سوزان و شبهای بلند و تاریک فردایی درخشان خواهد بود. او تمام قد معنای امید است. او با یلدا شروع میشود و همه ما را کنار هم جمع میکند که گرمای وجودمان روحمان را سرشار از آرامش و نشاط کند.
زمستان روزهای عشق را دارد و عاشقان به بر معشوقان خویش میروند.
زمستان اگرچه سرد است، اما تو به این بهانه دستهای گرم عزیزانت را میفشاری و گاهی از سُر خوردن همدیگر میخندی.
زمستان تمام رنگها را یکی میکند و یادآور میشود که همه ما در بدو تولد چنین سپید و یکرنگ بودهایم. آری زمستان زیباست، پس از زمستانهایمان برای سپید کردن جانمان بهره بجوییم. چرا که اگر او نبود، لذت بهار را نمیشد فهمید.
پ.ن: عکس: #کلکچال به سمت #نورالشهدا
ابتدای سال گذشته، یک شب بلند شدم و گفت تمام شد!
باید روزی یک ساعت آن هم قبل از هر کاری و حتی چک کردن موبایلت برای یادگیری مهارتی که در ذهن داری وقت بگذاری و این کار جواب داد. من بالاخره توانستم به رشد 50 درصدی بعد از گذشت سه ماه در آن زمینه برسم.
یک روز هم بدون هیچ تجهیز کوه و فقط با یک کوله قدیمی و کفش های اسپورت کهنه زدم به کوه و اولین بار تا ایستگاه سوم کلکچال رفتیم. بار دیگر تا برج و ارتفاع 2600 رفتیم. بار سوم تا سه راه کلکچال و ارتفاع 3150 و در بار دیگر باز فقط کفش اسپورت (نه مناسب کوه) تا قله رفتم، ارتفاع 3350 متر. هفته بعدترش قله دوم را رفتم ارتفاع 3200، کم کم کفش کوه گرفتم، بار دیگر باتوم، بار دیگر پانچو، بار دیگر یخ شکن، بار دیگر کوله پشتی. اما نبود هیچ یک از این ها مانع این نشد که به خاطر نداشتن تجهیزات عالی، خودم را از لذت مناظر عالی کوه در باران و برف محروم کنم و حتی اولین صعود برفی من بدون یخ شکن بود.
بار اول گزارشم بسیار ایراد داشت، تکرار فعل های است بسیار، مشخص نکردن اسامی خاص، داده ها خوب به روز نشده بودند، بار دوم کمی متن بهبود یافت و در نهایت در چند گزارش بعدی، یک گزارش در وب سایت وزارت صنعت و معدن و تجارت منتشر شد.
می خواهم بگویم، شروع کن از همین امروز و با یک برنامه پیوسته، به برنامه ات تحت هر شرایطی پایبند باش، مهم ترین هدفت را بگذار ابتدای روز و قبل از چک کردن هر نوع ایمیل و پیامی که ذهنت را از هدفت دور کند. نگذار حال بد روحی و . تو را از برنامه جدا کند. تحت هیچ شرایطی از برنامه ات دست نکش، هر روز فقط یک قدم. شاید در آغاز دنبال نتیجه زود باشی، اما در بلندمدت نتیجه آن را خواهی دید.
فقط قدم اول را با هر امکاناتی که داری بردار.
راه چشم انتظار توست
#رشد #تجربه #آغاز #پرستومرادی #نشان #مدیریت_خود #هدف_گذاری
سلام
سلامی به لطافت گلبرگ گل یاس و زیبایی دلهای پر احساس
آمدهام باز که در کنار هم حالی عالی را بسازیم و جهان را از نگاهی دیگر بنگریم و برای رشد حال خویش قدمی برداریم.
پس میگویم: بسم الله الرحمن الرحیم
نامش را نهادهام نشانِ راه، نشانِ راه دفتر یادداشت قلمنوشت های من خواهد بود. منی که از سن 16 سالگی نوشتن را بهطور رسمی آغاز کردم و مجله آیندهسازان اولین مأمن نگارش متنهای من بود. سپس پا در وادی مهندسی نهادم و سالها اندیشه ام را با معجزه خلقت و چینش اتمها و ساخت چنین جهانی عظیم از چنین ذرات کوچک صیقل داده و میدهم. در وادی خبر پا نهادم و برای صنعت و معدن قلمم را به میدان آوردم. گاهی در فردا و جام جم وارد شدم و از علم بی عمل نوشتم و روز آخر. گاه نیز برای دل نوشتم و منتشر کردم. گاه برای عقل واژهها را روی کاغذ ریختم و آنها را در پرتو دانش خویش چیدمان دادم.
حال در بستری با نظم و با نشان آمدم که با هم یک مسیر را تا انتها برویم. مسیری به نام زندگی.
بی شک زندگی هنر دارد، طبیعت دارد، مهارت روز دارد، عشق دارد، غم دارد، اجتماع دارد و ت دارد، اقتصاد و طنز تلخ دارد، اینجا همه چیز دارد.
در روز سید شهیدان اهل قلم، شهید مرتضی آوینی، آغاز میکنم نوشتن را در این خانه.
اینجا نشانِ راه است.
بسم الله.
#عشق #نشان #قلمنوشت #پرستومرادی #زندگی
در وصیت خود نوشته بود خدایا تو میدانی که همواره آماده بودم آنچه را تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود».
خواندهام که امضایش این بود من کان لله کان الله له.هر که برای خدا باشد، خدا برای اوست.»
او به زیبایی قهرمان را فردی غالب بر خویش معنا کرد و به زیبایی دنیا و زندگی را توصیف کرد چه چیزهایی برای ما میماند؟ و چه چیزهایی برای ما نمیماند؟ آدمها بعضی وقتها اشتباه میکنند و غافلند، واقعا ما انسانها غافلیم؛ این درجه که بر دوش من است تا کی برای من میماند؟ حداکثر تا زمانی که خدمت میکنم، چه رسد به اینکه بازنشسته شویم. جوانی هم که نشاط به انسان و شادابی به زندگی میدهد آن هم بعد از مدتی نخواهد بود. ثروت و مال و منال همه بعد از مدتی از دست خواهند رفت تازه آنها که خیلی نگهدارش هستند، هیچ نمیماند، جز کرباسش! اما همین ما انسانها گول زندگی را میخوریم و ممکن است کل تلاشهای ما برای همین چیزهایی باشد که از بین میرود. در حالی که در این گذر زمان چیزهایی بهدست میآید که میتوان نگه داشت».
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز شمال خراسان رضوی دیده به جهان گشود. در سال 1343 وارد دانشکده افسری شد. همواره یک دانشجو ممتاز بود در تمام دورههای تحصیلی و آموزشی خود. در سال 1351 برای گذراندن دوره تخصصی توپخانه به امریکا اعزام شد. در سال 1360 فرمانده نیروی زمینی ارتش کشور و در سال 1372 جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح کشور شد. اما در بامداد روز 21 فروردین در پوشش رفتگر آمدند درب خانه او و با دادن نامهای به او، مقابل دیدگان خانوادهاش او را با شلیک چهار گلوله به جمجمه او شهید کردند.
من صیاد را دوست دارم، زندگی نامه او را خواندم. نظم و انضباط، عشق و جوانمردی، توجه به زیردست، ایمان به خدا در همه حال و . در تمام ابعاد زندگی او موج میزند. مزار او در قطعه 29 بهشت زهرای تهران کمی آن سوتر از مزار شهید آوینی قرار دارد. یک سپهبد، یک قهرمان را ناجوانمردانه ترور کردند. حداقل خوب است زندگینامه قهرمانان خود را بخوانیم.
میخواهم دوباره متولد شوم، تولدی که در آن عشق را بفهمم و ارزش درونی خویش را بیابم.
میخواهم ریزش داشته باشم و سپس رویش.
باید بدانم کیستم و در کجای نقطه هستی قرار دارم؟
باید آن رسالتی را که خدا برایم در نظر گرفته پیدا کنم و به آن جامه عمل بپوشانم.
باید زمین بگذارم تمام فکرهای بد را، تمام قضاوتهای نادرست را، باید خودم را از غیر او خالی کنم.
باید بیاموزم دنیا جای ماندن و جای دل بستن نیست.
باید بیاموزم که زمانم بسیار اندک است و وظیفه بر دوش مانده بسیار.
خدایا! برای تو دل میکَنم از تعلقهایم، برای تو تلاش خواهم کرد و تو اما دستم را بگیر که راه سخت دشوار است و جانکاه ای یگانه معبود من!
خدایا! دستم را بگیر و از این مرحله سخت جوانه زدن عبور بده مرا و سپس در مرحله رشد حافظ و نگهدار من باش
این اولین روز از کاشته شدن بذر رویش من است، خدایا خودت باغبان دل من باش.
خدایا! به نام نامی تو بسمالله الرحمن الرحیم
پ.ن: به وقت 25 فروردین 1399
اولش خیلی جذبم نمیکرد، اسمهای طولانی دیوگِنِس لائِرتیوس، کنفوسیوس، هِراکلیتوس، اپیکتتوس و.، با خودم وای افتادهام در بین فلاسفه عهد قدیم یونان.
اما کم کم که نویسنده رفت سمت اهمیت فلسفه و اهمیت نگاه به شیوه زندگی کردن، مهم بودن تعیین ارزشها و اهداف زندگی، چگونگی رسیدن به آرامش در اوج مصیبتها، توهینها، تنهاییها و. برایم جذاب شد. موضوع از فسلفه رواقی زیستن حکایت میکرد. رسیدن به بخش دوم، راهکارهای روانشناختی رواقی، اینجا بودم که این کتاب حدود 400 صفحهای را نتوانستم با وجود آن اسامی و برخی دلایل فسلفی سنگین کنار بگذارم.
قصه رواقی بودن را با فکر کردن به اتفاقهای ناگوار و اینکه شاید فردایی فرزندی که امروز میبوسیمش نباشد، آغاز میکند و به تو میفهماند که قدر لحظههایت را بدانی. آنگاه میروی وارد مبحث سهگانه اخیار میشوی، بله ما فقط دوگانه اختیار نداریم! خارج کنترل و داخل کنترل یک دستهبندی ساده است، در واقع تو بر برخی خارج اختیارها هم کنترل داری. از لذتجویی محض دوری جستن، مراقبه کردن از روان همه از تحلیل این سبک زندگی فلسفی است. تا اینکه وارد توصیهها میشوی که چگونه در برابر توهینها نرنجی، چطور با وجود آدمهای اطرافت بهم نریزی و سعی نکنی از اجتماع به هدف آرامش جستن دوری کنی، اندوه و خشمت را چطور کنترل کنی و بدانی برای انتخاب مثلا خانه، به کارایی آن نگاه کنی نه مساحت و زیربنایش.
با وجود نقدهایی که به این کتاب دارم، اما واقعا کتابی است که خواندش را توصیه میکنم. حداقل یکبار از نگاه فلسفی به زندگی خود نگاه میکنیم. ممنونم از دوست عزیز و رومهنگار عالی خانم علیبیگی که این کتاب خوب خود را برای مطالعه به من امانت دادند.
یک نسخه خوب برای خودم و برای شما دارم. هر وقت دلتان از جایی رنجید، هر وقت روزگارتان بر وفق مراد نبود، هر وقت نامردی دیدید از زمانه، هر وقت دلتان شکست، هر وقت در راه اهدافتان رنجور و دده شدید، کولهبارتان را ببندید و بروید به دل طبیعت.
موبایل خاموش و بروید. در دنجترین نقاط طبیعت، حیات را ببینید، سبز شدن پس از هر زرد شدن، شاخههای شکسته در کنار شاخههای محکم و ایستاده، موسیقی جریان آب را به روان بنشانید و اندکی مبهوت شکوه آسمان از لابلای درختان شوید. آنگاه میفهمید که زندگی بیشتر از غصه خوردن میارزد. همه چیز بد ذهنیتان را بریزد داخل همان نهرهای آب که با خودش ببرد و به خودتان قول دهید که بیش از اینها میارزید و نباید معطل طرد شدنها، اتلاف زمانها، غمها و . شوید.
بسم الله بگویید و بروید، همین.
در این جهان ارتباطات و پُرآشوب لازم است برای تجدید قوا در دل شکوه عظمت خدا خلوت کنید.
چه حُسن ختامی شده است در اتاق من، دار قالی مادر با فکر پریشان من با هم پروندهشان بسته میشود. این آخرین دار قالی مادر است و او دیگر بازنشسته میشود. چه روزها از کودکی تا به امروز او نقش از پی نقش و گره از پی گره نزده است. چه ترانههای عاشقانه مثل همین دیشب در آخرین رَج این قالی، پای این دارها نخوانده است. بچه که بودم کنارش مینشستم و با سرعت لاکپشتگونه قرمزها و سبزها و سفیدها را میداد تا من بزنم با همان چاقوهای دسته چوبی گرد. در واقع آنهایی را به من میداد که نقش ثابت داشتند و در رج بعدی تغییر نمیکرد، چون نقشهخوانی قالی بلد نبودم.
کمکم یاد گرفتم قالیباف که باشی، صبور میشوی، هنرمند میشوی، مهندس میشوی، نقشهخوان میشوی، خلاصه بگویم عاشق میشوی. گره به گره میزنی تا طرح کامل شود و باید صبور باشی و صبور. گاه بعد اتمام رج شانه بکشی به تمام گرهها و نظم دهی نقش این مرحله را و بعد باید با دَفتین ( یا همان دَف ترکی خودمان) ضربه بخورد گرهها تا محکم در نقش ثابت شوند و در زندگی نیز گاهی باید محکم ضربه بخوری که نقش زندگیات مانا شود و با ضربههای کوچک بهم نریزد.
یادم است، یک دار برای قالی 20 سانتی را مادر برایم با میلههای چهارپایه درست کرد و من یک قالی با دو حوض کوچک بافتم و اما مدیر مدرسه ابتداییام خانم اسدی آن را برد. بهگوشش برسانید، قالیام را برگرداند، من الان فهمیدم هیچ نمایشگاهی آن زمان برگزار نبوده است. من آن دار را در 10 سالگی با اشتیاق بافتم.
به قالی نگاه میکنم که دارد از دار جدا میشود و به دلم نگاه میکنم که به قول شاعر پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست/ از بس که گره زد به گره حوصلهها را». شاید وقتش شده است که قالی یک فکر پریشان را در دلم تمام کنم و طرحی نو بزنم برای قالی پر نقشو نگار که پر از قرمزی و سبزی و سفیدی؛ شور، زایندگی و صلح باشد، پر از ماهی و حوض آبی آسمانی و جادههای تو در تو باشد. آری وقتش شده قالی بیجان فکری را از دار دلم جدا کنم و نقشه قالی جانداری را به دار دلم دراز کنم.
راستی از تو چه خبر؟ دار قالی دلت در چه حال است؟
این کتاب را دوست داشتم. جراحی عمیق وجود همه ما بود برای پیدا کردن بیماری درونی ما، بیماری به نام تکبر که پنهان شدنش تازه عوارض بیماری را هم بدتر میکند. در معرفی کتاب از بخشهایی از خود کتاب کمک میگیرم که میگوید: تکبر مثل بیماری سرطان ممکن است به هر جایی از وجود انسان سرایت کند و خطرناکترین جایی که ممکن است سرایت کند در قدرت عقل و فهم انسان است. اگر تکبر به عقل و فهم انسان بزند، دیگر راه نجاتی برای انسان نیست یا لااقل خیلی بعید است که امیدی به نجات او باشد» یا آنجا به خوبی مهمترین دلیل رکود علمی حوزه و دانشگاه را همین تکبر و بینیازی از تحقیق و دانستن میداند.
بهخوبی نشان میدهد که آنانی که عمری در رفاه زیستهاند و به خود سختی ندادهاند، در معرض ابتلای به تکبر هستند. چرا که سختیها موجب میشوند که انسان ناتوانی خود را درک کند و با همه داراییها و تواناییهایش، نیاز خود را به دیگران و به ویژه نیاز خود را به خدا بیشتر دریابد».
در این کتاب میفهمی که اگر بندهای را بهخاطر گناهش مواخذه کردی، تکبر بر خوبی خود داری و فکر میکنی که خوبی و چه بسا خدا او را ببخشد و اما تو را بخاطر تکبر بر خوب بودنت نه!
بعد خواندن این کتاب از خودم پرسیدم، چقدر از ما آدمها دیگران را بهخاطر خطاهایشان مواخذه کردیم در قلب و زبان خود؟ برخی از ما حتی گاهی از خشم فاصله گرفتیم و به زیردست خود سلام ندادیم و بر بزرگی دنیایی خود بالیدیم. برخی از ما یادمان رفت گاهی گناه تقدیر خداست که تو نقطه ضعف پنهانت را بیابی و برخی این گناههای تو را پتکی میکنند بر سرت. پس یک نصیحت دوستانه، خطا و گناهتان را به کسی نگویید و در محضر خدا بخواهید شما را ببخشد و آگاهتان سازد تا راه را بیابید.
در این کتاب حتی گاهی میفهمی که برخی توصیهها نشان از همان تکبر پنهان دارد و وای بر ما اگر چنین توصیه کنیم همدیگر را.
شاید خیلیها نویسنده را به خاطر جهتهای یاش دوست نداشته باشند، اما مطالب اخلاقی و آموزههای ایشان از این باب بسیار عالی است. به جد این کتاب را به همه توصیه میکنم. بهگمانم همه دچار این بیماری که مهلکترین بیماری است هستیم.
نویسنده کتاب: علیرضا پناهیان و ناشر: نشر بیان معنوی است.
بخش هایی از کتاب در صفحه اینستاگرام من قرار داده شده است.
رازهایی درباره مردان»
این روزها شبکههای اجتماعی یا جمعهای دخترانه و نه خودمان پر شده از حرفهایی که چطور دل از مردها ببریم یا مجذوبشان کنیم و درحالی که اغلب گفتهها مبتنی بر روانشناسی عامیانه و یا حتی برای تجارت و کسب سود افراد است نه برای ساختن یک زندگی خوب.
میبینیم که دخترهای ما در تمام موقعیتها حتی در استخر که باید صورت شما عاری از آرایش باشد، باز هم آرایش میکنند یا به عینه دیدهام که در ارتفاعات بالای کوه که آدم فقط در حال عرق کردن است، دختر ما لوازم آرایشش را آورده و آنجا در دل طبیعت هم تمایل دارد باز روی زیبایی خود کار کند و من واقعا آن روز صبح از دیدن آن صحنه ناراحت شدم که چرا از زیبایی طبیعی خودمان دقایقی خوشحال نیستیم؟
شبکههای اجتماعی از جمله همین اینستاگرام پر شده از تبلیغات آرایش و.، اما شما در این کتاب که نویسنده آن یک روانشناس است، متوجه میشوید که دلایل سرد شدن مردان از زنها ربطی به آرایش و بدن ایدهآلی شبیه فلان بازیگر ندارد، اینکه یک مرد همسر خود را رها میکند و خیانت میکند گاهی ریشه از آن این دارد که آنقدر همسرش برایش مادری کرده و مرد تمایلی به رابطه شویی با حس فرزند به مادر ندارد و بالعکس هم هست.
خواندن این کتاب را به تمام دوستان خودم چه مجرد و چه متاهل توصیه میکنم. حتی یک از فصلها نیز به خوبی مشکلات جنسی بین همسران را توضیح داده است. در این کتاب شما یاد میگیرد که ارتقای دانش شما، طبیعی بودن شما، پاکیزه بودن و منظم بودن شما، شوخ طبع بودن شما و . بسیار در رابطه شما موثر است. حتی میفهمید چرا رابطههایتان سرانجامی گاها ندارد. در این کتاب مشکلها بههمراه راهحلها به خوبی بیان شده و میفهمید خلاف باور عامیانه و رایج شده مردها از رفتار سرد و جدی خوششان نمیآید.
بحث گسترده است، نمیتوان کتاب را خلاصه کرد، اما یادتان باشد، زندگی را بر اساس پستهای تبلغاتی و زرد اینستاگرام و تلگرام و . تحلیل نکنید. کتابهای خوب از نویسندههای خوب بخوانید. به ویژه در باب روانشناسی نویسنده تحصیلکرده همان رشته باشد نه کارشناس فروشی که برای ازدواج کتاب نوشته است.
گاهی کسی از من سوال میپرسد، حالت چطور است؟ سخن حضرت سعدی را میگویم، هر نفسی که فرو میرود ممّد حیات است و چون بر میآید مفرّح ذات» و جز این چه میتوانم بگویم؟
مدام صفحه نگارش مقاله مرتبط با احیای زمین» را باز میکنم و میبندم. منابع را جمع میکنم و پوشه را میبندم. استوریهای اینستاگرام را ورق میزنم و عکس جوجهها را میبینم و نظرهای متعدد در محکوم کردن مرغدارهایی که از نبود بودجه کافی مجبور به کشتار شدند و کسی از وضعیت گرانی خوراک مرغداری و. خبر ندارد و انگشت اتهامش سمت کسی است که در این روزها سرمایهاش را خودش دور میریزد که بیشتر متضرر نشود. نمیدانم چرا محکومکنندهها به نبود سیستم صحیح نظارت و برنامهریزی عرضه و تقاضا هم اشاره نمیکنند؟
کامنتهای محکومیت را از کسانی میبینم که تا دیروز عکس جوجه چینیشان یا زرشک پلو با مرغشان خستهمان کرده بود.
ورق میزنم، حکایت دختر 11 ساله که به خاطر فقر خودکشی کرده را میبینم و آخ باز هم کسانی این اتفاق را محکوم میکنند. افرادی ابراز همدردی میکنند که شاید در طول هفت روز هفته نگران ست بودن دستبند با رنگ لباسشان هستند و چه کسی میداند زینب حتی شاید مفهوم ست کردن را نمیدانست و فقط دلش یک لباس تازه میخواست.گاهی دوست دارم دست یکی از این افراد را بگیرم و ببرم در چنین خانههایی تا یک هفته بماند و زندگی کند، آنگاه ببینم چگونه میتواند جهان را درک کند.
ورق میزنم، محکوم کردن مردمی را میبینم از تریبون گزارشگرهایی که فقط میروند در صحنه و میگویند، مردم اینقدر خیابانها را شلوع نکنید و . و تعداد بازدید صفحهشان را چند بار چک میکنند! خواستم براش بنویسم، شام آن خانواده کارگر را که کرونا اولویت چندمش است را تو میدهی؟ تویی که با آغاز کرونا برنامه ورزشی خانگی و تبلیغات خرید اینترنتی و .ات بهراه بود. تو چه میدانی کارگری که حتی پول برای خرید اینترنتی ندارد چه میکشد! تو چه میدانی خیلیها هنوز موبایل ندارند برای این برنامههای شاد و.، آنها حتی مفهوم فالو تو را هم میدانند.
کاش کمی چند روز نظر همدردی بدون دانش کافی ندهیم. کاش کمی هر کسی جای خودش باشد و ادای درک کردن را درنیاورد. خندهام میگیرد این روزها از خودمان! ما آدمهایی که کره زمین را به فنا دادهایم. گرما پیوسته در حال افزایش است، سطح آبها بالا آمده، درختان را نابود و مسیلها را بستیم و سیل خانه هموطنهایمان را پر از گل کرده است. برای کودک فقیری که اصلا در محیط اطرافش کتاب خوبی برای آگاهی از توانستن نیست، حرف از ساختن زندگی به دستان خودش میزنیم و مولتی میلیارد شدن و اینکه مقصر خود اوست.
آقا جان بیا و بساط این روانشناسی عامیانه و انگیزشی و زود شدن را جمع کن. شش ماهه فلان و بهمان شدن را جمع کن، حال خوبت را که در بوق و کرنا کردی، حال بدت را هم مردی بگو! چرا خودت را بهتر از آنچه هست مینمایی؟ از چه فرار میکنیم ما آدمیزادها؟ از همیشه خوب بودن دنبال چه هستیم؟ مگر نه اینکه گاهی رویشها از غم است و اندیشیدن به تاریخ درون خودمان؟!
یکبار بیاییم برای درک کسی از نداشتهها و اتفاقات بد خودمان مایه نگذاریم. کمی وضعیت او را با وضعیت خودمان مقایسه نکنیم. کمی توصیه نکنیم، کمی فقط درک کنیم و بشنویم. اصرار به افشای حالش نکنید، وقتی نمیخواهد. چون نمیتواند همه چیز را بگوید و شاید تنهایی و تفکر بهترین راهکار او باشد.
فردا بیاییم همه ما بجای ورق زدن استوریها، کمی چند مقاله از تاریخ عملکرد خودمان ورق بزنیم و کمی سخن نگوییم و کمی برآورد کنیم ما برای جهان چه کردیم شاید یک نشان از خودمان در این همهمه جهان برای حرکتی سازنده بیابیم.همین.
#قلم_نوشت #پرستومرادی #تاریخ #انسانیت #محیط_زیست #زمین #انسان #فناوری #کرونا
دنبال عکسی میگشتم برای به تصویر کشیدن یک گمشده در اعماق زندگی. بین هزاران عکس گرفته شده، خوردم به این عکس، ابتدای بلوار کشاورز، نرسیده به میدان ولیعصر و جایی برای دستفروشها. دستهایی از دیوار هر یک کتابی به دست و گویا روایت این قصه است که هر یک از ما کتاب زندگی جداگانهای داریم و فصل فصل زندگی ما با دیگر آدمها بسیار متفاوت است. فصلهایی گاه تلخ و گاه شیرین و گاه راکد.
میخواهم یک فصل را امروز ببندم.
در چشمان ساده و صادق او نگاه و آتش گرم دلش را خاموش کرد. آنگاه با خوشحالی از گرمابخشی آینده زندگی خودش سخن گفت. من آن دور ایستاده بودم و صدای لرزیدن عرش را شنیدم.
تنها که شد مقابلش ایستادم و گفتم کمی فاصله بگیر از آدمها، این آدمها هر چیزی دم دستان باشد، در زمان عصبانیت خرد میکنند. خواه دل باشد، خواه یک لیوان شیشهای!
بغضش را نگه داشت و با اقتدار ناشی از اصالت عجیبی گفت: من دل رنجاندن یا نفرین یا سرد بودن ندارم، چون یادم دادند جواب های هوی نیست و برای این دلم را شکستند، اما خندیدم. عتاب کردند اما دعایشان کردم. قهر کردند اما من گل آوردم. به دروغ محبت ورزیدند، صادقانه دوستشان داشتم. تا همین دقایق پیش نگران حالشان بودم، اما یکبار هم نگران من نشدند حتی با آنکه میدانستند ضربان قلبم به شماره افتاد! هربار گفتم مراقب خودشان باشند، اما حتی یکبار نگفتند مراقب خودم باشم. آخر تو بگو، من تا کجا میتوانم مهربان باشم و هی سیلی بزنند به احساسم؟! نه، شاید وقت خداحافظی است. جبران نگفتههایشان، نخندیدنهایشان، صادق نبودنهایشان، دل شکستنهایشان را سپردم به حضرت خالق، او چیزهایی را میبیند که چشمها نمیبینند. چرا که من نمیدانم چرا با من چنین کردند، من جز مقابل دیدگانم را نمیبینم اما او به تمام درون و برون عالم آگاه است و دل خوشم که خدا را دارم.
میخواست برود در ولیعصر قدم بزند، نیم نگاهی به شلوغی میدان کرد و رو به من کرد و گفت: یادت باشد به کسی عشق بورز که از نگاه تو عمق دلت را میخواند. بین تمام شلوغیهایش برای تو وقت باز میکند. دلش حتی برای حال بد تو تنگ میشود. آری دنبال کسی که باشد که مجموع خوب و بدت را بخواهد نه فقط حال خوبت را. حال معشوق باشد، حال دوست باشد، حال آشنا. این قاعده را از من به یادگار نگه دار.
چه با صلابت دور میشد و به گمانم جهان به احترامش ایستادند و یکی از کتابهای دیوار ورق خورد.
امروز با یکی از دوستان رسانه صحبت داشتم می کردم در باب تعریف جدید یونسکو از سواد که گفته است سواد یعنی توانایی بکارگیری آموخته ها.
او حرف های خیلی خوب زد.
از اینکه در باب عمل کردن به دانسته ها تفاوت هست بین علوم انسانی و مهندسی و پزشکی و عمده مشکل ما در همین علوم انسانی است و حوزه رفتار شناسی و روان شناسی که به آن خیلی پرداخته نشده است. باید دید دنبال چه دانسته ای هستیم که اجرایی اش کنیم و این را هم در نظر بگیریم که مطمئنا با مشکل و موانع از سوی جامعه مواجه میشویم.
میگفت در باب عمل کردن به آموختهها، حرکت تیمی و گروهی با تیم همگن بسیار کارساز است. همگن بودن هم مهم است که انرژی ما صرف همگرا کردن افراد نشود. حالا این تیم نیاز به مدیریت دارد. کسی میتواند مدیریت کند که مدیریت در ذاتش باشد. حالا مهم تر از کار مدیریت تیم، مدیریت خود است. یعنی یک فرد باید یاد بگیرد که ابتدا بحرانها را از خودش عبور بدهد. این فرد بعد میتواند افراد تیمش را از بحرانها عبور بدهد.
نکته جالب آنجا بود که گفتن، خب حالا یک نفر میخواهد در خودش تغییر ایجاد کند. کنار تمام موانع رفتاری که از سمت دیگران دریافت خواهد کرد. اساسا نکته مهم این است که این فرد نیاز به تغییر را در خود احساس کرده باشد. حتی آن افرادی که در اثر یک حادثه احساسی هم جوگیر می شوند و میخواهند تغییر کنند، باز این افراد هم تمایل به تغییر دارند. خب در این بین نباید معطل افرادی شد که می گویند من به همینی که هستم راضی هستم و خوبم، چون این فرد دنبال بهبود خود نیست.
باید در زندگی تحلیل های مبتنی بر واقعیت داشت. نبود تحلیل ها درست در یک مشکل ریشه دارد. مشکل ما این است که اصلا فکر نمیکنیم. فکر نمی کنیم چرا فلانی دروغ گفت؟ چرا فلانی یکباره جبهه گرفت؟ چرا خودم یکبار بهم ریختم؟ چراها و فکر کردن ها ما را رشد می دهند. خوب است که انسان در مورد خودش و جامعه اطرافش و سپس جامعه جهانی فکر کند.
به گمانم در دومین روز از زندگی جدید باید بیشتر روی رفتارهای خودم و چرایی رفتارهای دیگران فکر کنم. این فکر کردن از به هم ریختن من جلوگیری میکند و علاوه بر آن به دانش و فهم من از محیط پیرامونم نیز کمک می کند و بهتر میتوانم به دانسته هایم عمل کنم.
امیدوارم همواره نیاز به تغییر را در خود احساس کنیم و همیشه چراغ فکر کردن مان روشن باشد. بی دلیل هم نیست که یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بهتر است. آن یک ساعت تفکر ما را از خشم ها، ترس ها، جدایی ها و . دور میکند.
به امید زندگی خوب.
در نخستین روز از آغاز کارم برای زندگی جدید، سعی کردم به کسانی که با سکوت و ایجاد حس گناه در افراد میخواهند به نوعی باج گیری عاطفه کنند، بهایی ندهم و مراقب تله های رفتاری افراد باشم که با دادن باجی از نوع شکستن عزت نفس خود برای شکستن سکوت طرف مقابل، ارزشمندی وجودم را نکاهم.
مراقب افرادی باشید که با سکوت میخواهند شما را در یک رابطه نگه دارند و هر چه شما تقلا می کنید و سخن می گویید، او بیشتر سکوت می کند. مراقب باشید شما کسی نشوید که برای دریافت محبت باید باج بدهید. چون کم کم با این کار احساس مطلوب بودن خود را فراموش میکنید.
اجازه ندهید این گروه از باج گیرهای عاطفی و با ایجاد احساس گناه با سکوت خود و جواب ندادن به مطالبات شما، کم کم عزت نفس شما را از بین ببرند.
حال من امروز خوب است که به خودم بیشتر از دیروز احترام گذاشتم.
خدایا!
می خواهم دستانم را بگیری و باز از این ورطه ناکامی و سیاهی مرا بیرون بکشی
بیا دستانم را بگیر و مرا آنجایی ببر که خودت هستی
و من بتوانم در کنار تو زندگی صحیحی را آغاز کنم.
زندگی که در آن بیشتر تو را دریابم و از تن ها جدا شوم و تنها با تو باشم ای حضرت دلبر
خدایا!
به من اراده ای عطا کن که بتوانم قید تعلقات را بزنم
خشم خود را بکاهم و کنترل بر نفسم را بیاموزم
خدایا!
سخت ترین کار کنترل بر وجود خویش است. مرا کمک کن که دیگر راه را اشتباه نروم
خدایا!
مرا بابت گناهانم در همین دنیا مجازات کن و مبادا در دوزخت مرا تنبیه کنی
خدایا! میپذیرم اشتباهم را، تو به من درک و فهم آیات خودت را عطا کنی و مگذار آنی و کمتر از آنی از تو دور شوم
خدایا! میخواهم حالی نو را بسازم. دانشم را برای خلق تو ارتقا دهم و سکوت را سرلوحه اعمالم قرار دهم.
خدایا!
با نام تو و برای تو
بسم الله الرحمن الرحیم
پ.ن: 14 اردیبهشت 1399 به وقت آغاز یک زندگی جدید
اولین گام، کاهش شدید در حضور در فضای مجازی
روز چهارم هم گذشت، درس خیلی خوبی را یاد گرفتم اجرا کردم. به نام نادیده گرفتن.
قرار نیست ما با همه افراد بحث کنیم. قرار نیست ما دلایل منطقی خود را برای همه ارائه بدهیم. با کسی باید بحث کرد که در زندگی ما جایگاهی دارد و میخواهیم با او به نقطه مشترکی برسیم برای ادامه مسیر و انتخاب بهتر و حال بهتر. برای کسی باید دلیل آورد که در وجود خود جویای حقیقت باشد و بخواهد حقیقت امری را بداند.
بنابراین باید نادیده گرفت آدم هایی را که در نهایت یک بحث بی سرانجام با آنها خواهید داشت.
گاه باید اصلا سخنی نگویی و عبور کنی. بهترین راهکار گاهی گذاشتن و گذر کردن است. همان قول معروف بگذار و بگذر».
در بامداد امروز تصمیم گرفتم خودم باشم. در واقع نه نسخه توصیه شده آدم های دیگر. ناراحت از مشاجره بودم و اندوه کلمات رد و بدل شده. هیچ کس به گمانم بهتر از خدا عمل نکرد در این بین. زمانی که قرآن را گشودم این آیه آمد:
وَقُل لِّعِبَادِى یَقُولُواْ الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَنَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَنَ کَانَ لِلْإِنسَنِ عَدُوّاً مُّبِیناً: و بندگانم را بگو که همیشه سخن بهتر را بر زبان آرند، که شیطان (بسیار شود به یک کلمه زشت) میان آنان دشمنی و فساد برمیانگیزد، زیرا دشمنی شیطان با آدمیان واضح و آشکار است». (اسرا/ آیه 53)
حق با خدا بود، وجود ما به قدری دچار حربههای شیطان شده بود که بدیهایمان را پیوسته به رخ هم میکشیدیم و یادمان رفته بود، خوبیهایمان. دلهایمان هر روز بیشتر از قبل از هم فاصله گرفته بود. پیوند دوستی ما گسسته بود. رحماء علی الکفار و اشداء بینهم شده بودیم.
در سومین روز از زندگی جدید پیامم برای خودم این است که از بحث با دیگران به شدت بپرهیزم. سکوت بهترین راهکار و کم گویی مانع سوتفاهم هاست. آدم ها هیج یک دنبال قانع شدن خود نیستند و اصلا کار ما هم قانع کردن یا هدایت دیگران نیست. ما را همین بس که به عیوب خویش بپردازیم. با بدگویی روزه هایمان را باطل نکنیم.
و به راستی زبان، به تنهایی میتواند جهان را بر هم بزند. آرامش را از روانی بگیرد و قلبی را برنجاند.
من اگر باشم نسخه سکوت و کلام در ضرورت را تجویز میکنم برای کسی که میخواهد روحش آرام باشد و البته سکوت مدبرانه راه بسیار میخواهد و حلم بسیار و ظرفیت بالا. باید سعی کنی با قضاوت کردن مقابله کنی، سوظنهای درونت نسبت به دیگران را ریشهکن کنی، تنها به رشد خود و کمک به جهانی بهتر برای همه بپردازی.
و بگذاری دنیا اگر دیوانه است، به مسیرش برود، گاه اگر با دیوانگی دنیا هم مسیر شوی، تو نیز دیوانه میشوی و ناکارآمد
خدایا! آن صبر شیرین، آن دور اندیشی، آن آرامش در التهاب، آن سخن گویی نیک را به ما عطا کن. همین که یاد بگیریم کلام خود را والا کنیم و دل از خلق ببریم، کفایت است. چرا که اعجاز پیامبر خاتم نیز کلام بود.
گاهی لابهلای کتابهای قطور و روزهای درماندگی و بلاتکلیفی از اهداف، خواندن یک کتاب کوتاه با بیانی روان و فصیح حال آدم را خوب میکند. به ویژه وقتی به شما راهکارهای اجرایی خوبی برای بهتر شدن حالتان ارائه میدهد.
کتاب باشگاه 5 صبحیها» به قلم رابین شارما از جمله کتابهایی است که با راهکارهای ساده به شما یاد میدهد که چطور میتوانید بازدهی و راندمان خودتان را افزایش دهید. قبلا یک کتاب از این نویسنده خوانده بودم به نام وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند؟». از خواندن آن کتاب واقعا لذت بردم. پیشنهاد میکنم اگر میخواهید خیلی ساده بگیرید چطور کیفیت زندگیتان را بالا ببرید، حداقل در راستای اهداف تحصیلی و کاری، این کتاب کوتاه را مطالعه کنید.
من خودم نسخه الکترونیکی این کتاب را در برنامه طاقچه مطالعه کردم.
حالا شما از تجربههای خوبتان برای موفقیت در اهداف بگویید. چه کاری انجام دهیم کیفیت زندگی ما بالا میرود؟
امروز هفتمین روز است. به گمانم گاهی لازم است که آدمی حرفهایی پنهانی برای خودش داشته باشد. میدانی از آن جنس حرفهایی که فقط خدا می فهمد و خودت. از آنهایی که وقتی در خلوتت مرورشان میکنی به خودت میبالی و میگویی من از پسش برآمدم. شاید گوشه چشم هایت اندکی اشک بنشیند اما بدان این اقتضای تطهیر روح است.
حرف هایی که جان دادی برای روزهای ساخته شدنش. حرف هایی که از دل طوفان های زندگی تو برآمدهاند. آری برخی واژهها از رنج تو متولد شده اند و به نشاط امروز تو سایه بخشیده اند.
گاهی حرف هایی را برای خودت نگه دار، مثل خلوتگاه هایی برای خودت برای روزهای مبادا و روزهای تولد دوباره
نباید حرف هایی را به سادگی به تاراج برای جماعت امروز جهان گذاشت.
خلاصه که گاهی میزان وجود تو به قدر نگفته های توست در خلوت تو
امروز به این نتیجه رسیدم، انسان باید به قولهایی به خودش میدهد، متعهد بماند و هیچگاه آنها را نشکند. اگر در تعهد با خود شکست بخوریم در تعهد با دیگران نیز سریع تر شکست خواهیم خورد و دیگر هرگز نمی توانیم به آرمان های ذهنی خود دست پیدا کنیم.
انسان باید یک روز یک جا و در یک لحظه تصمیم بگیرد که تمام کند تمام بدقولی های با خودش را در مسیر ساختن زندگی بهتر
یک جا و یک لحظه باید تمام کرد و به طور جد خودسازی را شروع کرد.
با خود عهد محکم ببندیم.
به وقت 19 اردیبهشت
پارسال همین بهار بود که چمدانم را کنار اتاق گذاشتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق، بالکن، آشپزخانه سوئیت و همه جا را جارو کشیدم. فقط من بودم و زینب.
نصف بالکن را من شستم و نصف دیگرش را اتاق بغلی از سمت خودشان شست. همه جا را دستمال کشیدیم تا رد سمپاشی پاک شود. نایلونها کشیده رو قفسه کتابخانه رو کنار برداشتم و دستی بر کتابها کشیدم. تخت را مرتب کردم. گلهایم را هرس کردم و آب تازه بعد از یک ماه پایشان ریختم. حسابی خیس عرق بودم. یک دوش گرفتم و بعدش یک چای دارچینی با عطر هل دم دادم. لیوان سفید پر خاطره را روی میز گذاشتم و این صحنه را ثبت کردم.
نمیدانی چقدر دوست دارم بروم و دوباره اتاق را تمیز کنم. از پنجره اتاقم طلوع را تماشا و دوباره پای لپتاپم پژوهش کنم و در بزنند، مسئول سایت هستی؟ شبکه ما مشکل دارد، قصه چیست؟ لپتاپم قدری به مشکل خورده و. و من کمی سیستمهایشان را دستکاری کنم و با دعای خیرشان به اتاقشان بروند.
نمیدانم گلهای مانده در اتاقم نفسهای آخر را کشیدند یا هنوز زندهاند. نمیدانم چقدر خاک روی این میز و کتابهایم نشسته است. نمیدانم اصلا اتاق دلش برای خندهها و اشکهای من و هماتاقیام تنگ شده است یا نه؟ نمیدانم به زور نشستنهای همگی مان کنار سفره در اتاق دو نفره ما هنوز در خاطر اتاق هست؟ نمیدانم نور میتابد به دل اتاق؟ نمیدانم صدای بچهها که میگویند کسی جاروبرقی را نمیخواد؟ ببرم؟» در سوئیت ما میپیچد هنوز؟
حال مرا بچههای خوابگاهی میدانند. نمیدانم دلتنگیام را چطور توصیف کنم برای خندهها، برای بدو بدو کردنهایمان، دستهجمعی استخر رفتنهایمان یا پارک لاله رفتنهایمان یا دلتنگی بچهها برای دیر برگشتن من از صعود برفی کوهستان. یا صبحها که میرفتم پیادهروی با طلوع و نان بربری داغ برمیگشتم به اتاق. دلم تنگ است و دستم به کاری نمیرود. کرونا میشود بروی؟ من قول میدهم بهتر از لحظههایم استفاده کنم، من تمنا میکنم برو، من اتاقم را میخواهم و لیوان چای دارچینیام را کنار گلهای کنجکاوم را با سرک کشیدنهایشان بهروی کتابهایم، همین.
درباره این سایت