پارسال همین بهار بود که چمدانم را کنار اتاق گذاشتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق، بالکن، آشپزخانه سوئیت و همه جا را جارو کشیدم.  فقط من بودم و زینب.

نصف بالکن را من شستم و نصف دیگرش را اتاق بغلی‌ از سمت خودشان شست. همه جا را دستمال کشیدیم تا رد سم‌پاشی پاک شود. نایلون‌ها کشیده رو قفسه کتابخانه رو کنار برداشتم و دستی بر کتاب‌ها کشیدم. تخت را مرتب کردم. گل‌هایم را هرس کردم و آب تازه بعد از یک ماه پای‌شان ریختم. حسابی خیس عرق بودم. یک دوش گرفتم و بعدش یک چای دارچینی با عطر هل دم دادم. لیوان سفید پر خاطره را روی میز گذاشتم و این صحنه را ثبت کردم.

نمی‌دانی چقدر دوست دارم بروم و دوباره اتاق را تمیز کنم. از پنجره اتاقم طلوع را تماشا و دوباره پای لپ‌تاپم پژوهش کنم و در بزنند، مسئول سایت هستی؟ شبکه ما مشکل دارد، قصه چیست؟ لپ‌تاپم قدری به مشکل خورده و. و من کمی سیستم‌هایشان را دستکاری کنم و با دعای خیرشان به اتاق‌شان بروند.

نمی‌دانم گل‌های مانده در اتاقم نفس‌های آخر را کشیدند یا هنوز زنده‌اند. نمی‌دانم چقدر خاک روی این میز و کتاب‌هایم نشسته است. نمی‌دانم اصلا اتاق دلش برای خنده‌ها و اشک‌های من و هم‌اتاقی‌ام تنگ شده است یا نه؟ نمی‌دانم به زور نشستن‌های همگی مان کنار سفره در اتاق دو نفره ما هنوز در خاطر اتاق هست؟ نمی‌دانم نور می‌تابد به دل اتاق؟ نمی‌دانم صدای بچه‌ها که می‌گویند کسی جاروبرقی را نمی‌خواد؟ ببرم؟» در سوئیت ما می‌پیچد هنوز؟

حال مرا بچه‌های خوابگاهی می‌دانند. نمی‌دانم دلتنگی‌ام را چطور توصیف کنم برای خنده‌ها، برای بدو بدو کردن‌هایمان، دسته‌جمعی استخر رفتن‌هایمان یا پارک لاله رفتن‌هایمان یا دلتنگی بچه‌ها برای دیر برگشتن من از صعود برفی کوهستان. یا صبح‌ها که می‌رفتم پیاده‌روی با طلوع و نان بربری داغ برمی‌گشتم به اتاق. دلم تنگ است و دستم به کاری نمی‌رود. کرونا می‌شود بروی؟ من قول می‌دهم بهتر از لحظه‌هایم استفاده کنم، من تمنا می‌کنم برو، من اتاقم را می‌خواهم و لیوان چای دارچینی‌ام را کنار گل‌های کنجکاوم را با سرک کشیدن‌هایشان به‌روی کتاب‌هایم، همین.

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها